سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماییم و نوای بی نوایی

نظر

رستوران رفتن سه رفیق بی پول

 

سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول .هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و اولی میره پای صندوق و میگه :

ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم .

صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی

.میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم .
خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشهو رو به صندوقدار میگه :

آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزموحساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم .

صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چی میگی آقا ، شما هم حساب نکردی ! داستان طنز
بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومی نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش .ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟

گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم !!!!


کرایه تاکسی

چهار نفر سوار تاکسی م?شن ول? کرا?ه نداشتن بدن! قرارگذاشتن به مقصد که رس?دن پ?اده بشن و فرار کنن !
بعداز رس?دن به مقصد چهارتاشون درا? ماش?نو بازم?کن و با سرعت پا به فرار م?ذارن..
م?رن تا م?رسن به ?ه ساختمون تار?ک ه?چک? ه?چک? رو نم?د?د و فقط صدا? تند تند زدن نفسشون م?اد
?ک?شون زد رو شونه بغل?ش بهش گفت فکرشو بکن حا? رانندهچه حال? داره !
بهش گفت بابا راننده منم، فقط بگین چی شده !؟


خودداری

راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت .
دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد .
وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند .
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا !
رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!!


سیگار

دختره از پدرش پرس?ده : بابا !
اگه ?ه نفر که خ?ل? دوستش دار? ?ه کار بد? بکنه، من چ? کار با?د بکنم؟
پدر جواب داد : با?د بهش بگ? ا?ن کار خوب? ن?ست . ا?ن کارو نکن !
پرس?د : اگه روم نشه بهش بگم چ?؟
جواب داد : خب رو? ?ه ت?که کاغذ بنو?س بذار تو? ج?بش.
صبح که مرد برا? رفتن به اداره آماده م?شد، در ج?ب کتش کاغذ? پ?دا کرد که روش نوشته بود
بابا س?م. س?گار کش?دن کار خوب? ن?ست. لطفاً ا?ن کار رو نکن !
پدر اشک در چشمانش جمع شد
و رو? کاغذ نوشت: دختر عزیزم، این فضولیا به تو ن?ومده


زرنگی

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!


کارت پخش کن گزینشی!

یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده ! به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت ،
در مورد اقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره ، لابد فقط به ادم های با کلاس و شیک پوش و با شخصیت میده ! بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چین !! با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست ! دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : اقای محترم ! بفرمایید !
قند تو دلم اب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اون قدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم ، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !!


مشکل شنوایی

پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.
بعد از چند سال بالاخره با دوا درمان خوب می شه.
دو سه هفته می گذره و می ره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.
دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه: خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.
پیرمرد می گه: نه، من هنوز بهشون چیزی نگفته ام! هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم. فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام!


سمعک

یارو میره سمعک بخره فروشنده میگه: همه جورشو داریم از هزار تومنی تا یک میلیون تومنی.
طرف میپرسه: هزارتومنی اش چطوری کارمی کنه؟ فروشنده میگه: این اصلا کار نمیکنه فقط مردم با دیدنش بلندتر حرف میزنند.


معنی خوشبختی

از خانم? پرس?دند : شن?ده ام پسر و دخترت هر دو ازدواج کرده اند، آ?ا از زندگ? خود راض? هستند ؟
خانم جواب داد : دخترم زندگ? خوش? پ?دا کرده که من هم?شه برا?ش آرزو م? کردم . ابدا دست به س?اه و سف?د نم? زند .
صبحانه را در رختخواب م? خورد . بعد اظهرها هم دو سه ساعت? م? خوابد . عصر با دوستانش به گردش م? رود و شب هم با تفر?حات? مثل س?نما و تلو?ز?ون سر خود را گرم م? کند . ?ق?ن دارم که آنها زندگی بسیار خوشی در کنار هم دارند !
پرس?دن وضع پسرت چطور است ؟
گفت : اوه اوه !!! خدا نص?ب نکند ! ب? بدور ، ?ک زن تنبل و و وارفته ا? دارد که انگار خانه شوهر را با تنبل خانه اشتباه گرفته است .
دست به س?اه سف?د که نم? زند . اصرار دارد که صبحانه را در رختخواب بخورد . تا ظهر دهن دره م? کند . بعد اظهر ها باز تا غروب خبر مرگش کپ?ده ! عصر هم از خانه ب?رون م? رود و تا نصفه شب مشغول گردش است . با وجود ا?ن زن ، پسر بیچاره ام بدبخت است!


فداکاری

ده مرد و ?ک زن به طناب? آو?زان بودند طناب تحمل وزن ?ازده نفر را نداشت با?د ?کنفر طناب را رها م?کرد وگرنه همه سقوط م?کردند زن گفت:
من در تمام عمر هم?شه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چ?ز? مطالبه نکنم ... من طناب را رها م?کنم چون به فداکار? عادت دارم
در ا?ن لحظه مردان سخت به ه?جان آمدند و شروع به کف زدن کردند


نجات عقرب

روز? مرد? عقرب? را د?د که درون اب دست و پا م?زند،او تصم?م گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را ن?ش زد .
مرد باز هم سع? کرد تا عقرب را از اب ب?رون ب?اورد،اما عقرب بار د?گر او را ن?ش زد .
رهگذر? او را د?د وپرس?د : برا? چه عقرب? را که ن?ش م?زند نجات م?ده?؟
مرد پاسخ داد: ا?ن طب?عت عقرب است که ن?ش بزند ول? طب?عت من ا?ن است که عشق بورزم

.
.
.
.

رهگذر گفت : آنقدر عشق بورز تا جونت درآد!


داستان پادشاه و نجار

پادشاه به نجارش گفت: فردا اعدامت میکنم، نجار آن شب نتوانست بخوابد. همسرنجار گفت: "مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار " ک?م همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید صبح صدای پای سربازان را شنید،چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی وافسوس به همسرش نگاه کرد که دریغاباورت کردم بادست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیرکنند. سربازان به دستش زنج?ر زدند و بردند اعدامش کردند و گند زدن به داستان رفت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کجا دار? م?ا? م?گم گند زدن به داستان رفت!!!


مجازات دزدی

یک وکیل برای دفاع از مردی که متهم به سرقت بود دفاعیه جالبی را صادر کرد :
موکل من فقط دست خودرا داخل پنجره ی خانه ای کرده و چند اشیا بی اهمیت را برداشته است .واقعا این عدالت نیست دست او که خود او نیست پس چرا برای مجازات یک عضو بدن همه ی عضو بدن باید مجازات شود !!!!!
قاضی که بسیار مجرب و کارکشته بود در جواب این وکیل میگوید :
بیان خوب و درستی است . من هم باشما موافقم پس من دست او را به یک سال زندان محکوم میکنم حال خود او میخواهد با دستش باشد یا بدون دستش !!!!
در ان لحظه متهم دست مصنوعی خود را روی میز گذاشت و رفت !!!!
در ان لحظه قاضی داد زد:
ای تو روحت


خودکشی

روزی یک مرد در زندگی خود به پوچی رسید لذا تصمیم به خودکشی گرفت
بالای صخره ای نوک تیز ایستاد و دور گردن خود طناب بزرگی بست
سمت دیگر طناب را به تخته سنگی بزرگ گره زد
مقداری سم نوشید و لباس خود را به آتش کشید
بلافاصله به سمت پایین پرید
و در همان لحظه تیر به سوی خود شلیک کرد
گلوله به خطا رفت و طناب بالای سرش را برید
او که از خطر حلق آویز شدن جان سالم به در برده بود به داخل آب سقوط کرد
آب شعله های آتش را خاموش کردو استفراغ سم را از بدنش خارج ساخت
توسط یک ماهیگیری از آب خارج و به بیمارستان منتقل شد
در بیمارستان بود که بخاطر نبود امکانات و دارو جان به جان آفرین تسلیم کرد


لکه لباس
 

دختر و پسر? عاشق هم م?شن و تصم?م م?گ?رن با هم ازدواج کنند. پدرِ دختر به شدت مخالفت م? کنه . دختر که نم?تونهرضا?ت پدر رو بگ?ره،تصم?م م?گ?ره که با پسر فرار کنه

پدر دختر وقت? متوجّهِ موضوع م? شه با ازدواجِ اونها موافقت م? کنه.

?ک هفته قبل از عروس? دختر در چاله ا? م? افته و تموم لباسهاش گل? م?شه دختر به خانه بر م?گرده و لباسش رو م?شوره ول? باز لکّه ا? رو? لباسش م? مونه شب فرشته ا? به خوابه دختره م?اد و ازش م? خواد که حتما تا قبل از عروس? اون لکّه ها رو بر طرف کنه ول? دختر خواب رو ند?ده م?گ?ره ! شب بعد همان فرشته به خوابِ مادرش م?ره و هم?ن در خواست رو از اون م? کنه . مادرِ دختر لباس ها رو دوباره م?شوره ول? اون هم نم?تونه لکه رو بر طرف کنه . فردا شب زنگِ خانه به صدا در م?اد و اونها متوجّه
م?شن که همون فرشته اس که م?اد جلو و ?ه بسته ا? رو به دختر م?ده . دختر در حال? که ترس?ده بود به فرشته نگاه م?کنه.
فرشته م?گه : پودر شستشو? پرسیل با قدرت تم?ز کنندگ? فراوان لکه هارو از بین میبره و هیچ ردی از لکه ها باقی نمیمونه "
شستشو یعنی پرسیل ...
به خدا اگه فحش بدیا...


مثبت اندیشی!

چندی پیش زنی از خواب بیدارمی شود در آیینه نگاه می کند ومتوجه می شود که فقط سه تارموروی سرش است.

به خود می گوید: فکر کنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم همین کار را می کند وروز را به خوشی می گذراند.
روز بعد از خواب بیدارمی شود وخودش رادر آیینه نگاه میکند و می بیند که فقط دو تار مو روی سرش مانده است. به خود می گوید:
امروز فرقم را از وسط باز می کنم. او همین کار را می کند و روز را به خوشحالی می گذراند.
روز بعد بیدار می شود و خودش را در آیینه ای می بیند که فقط یک تار مو روی سرش مانده است.به خود می گوید:
امروز موهایم را از پشت جمع می کنم .او همین کار را می کند و روز را به شادی می گذراند.
روز بعد بیدار می شود و خودش را در آیینه نگاه میکند و می بیند که حتی یک تار مو هم روی سرش باقی نمانده است.
به خود می گوید: چه عالی ! امروز مجبور نیستم که موهایم را درست کنم!