ماییم و نوای بی نوایی

نظر

دکتر علی شریعتی

آتش و دریا

من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود .

هنگامی لب به زمزمه گشودم ،

که مخاطبی نداشتم.

و هنگامی تشنه آتش شدم ،

که در برابرم دریا بود و دریا و دریا

اکنون کارم سفر است ،

مسافری تنهایم

که در زیر کوله باری سنگین ، پشتم خم شده

و استخوان هایم به درد آمده است.

و می روم و راه طولانی لحظه ها

در پیش رویم تا افق کشیده شده است.

و از هر منزلی تا منزل دور دست دیگر ، لحظه ای است.

و این چنین من باید صدهزار ، میلیون ها لحظه را طی کنم.

تا برسم به یک روز

ژیک لبخندی

ای بام بلند آرزومندی

زی من بفرست پیک لبخندی

تو جان من به جان تو سوگند

خوردم ، که چو جان ، عزیز سوگندی

بنواز مرا به ناز پیمانی

بر بند مرا به بند پیوندی

با ما باشید  ادامه دارد....