دلت را از "شیشه" بساز ولی به سنگها بگو دلم از "فولاد" است . . .
دائم شکر گذار خدا باشیم که :
شاید بدترین شرایط زندگی ما ، برای دیگران آرزو باشد . . .
انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
دوستی مدتش مهم نیست ، دوامش مهمه
دوری و نزدیکیش مهم نیست ، یادش مهمه . . .
مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد
دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست
اینقدر می خنداندت تا غمت یادت برود
مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم . . .
گاهی اوقات
برای فرار از تمامی کلیشه ها
انقدر بر خلاف جهت حرکت می کنیم، که خود کلیشه می شویم . . .
اشتباهات انسان، در ابتدا رهگذرند
سپس میهمان می شوند
و بعد صاحبخانه . . .
امواج را نمی توانید متوقف کنید اما موج سواری را میتوانید یاد بگیرید . . .
همیشه یادت باشه که :
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد . . .
هر کسی چیزایی رو که شما می گین می شنوه
ولی دوستان به حرفای شما گوش می دن
اما بهترین دوستان حرفایی رو که شما هرگز نمی گین می شنون . . .
هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید
آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود . . .
جایی که ازدواج بدون عشق باشد حتماً عشق بدون ازدواج نیز خواهد بود . . .
ذهن انسان احمق مانند مردمک چشم است
هر چقدر بیشتر نور بتابانی ، تنگ تر می شود . . .
معتقدم که سرنوشت انسانها را فقط محبت معلوم می کند و بس
(شکسپیر)
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند
وآن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست . . .
.
اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت . . .
.
هرکسی چیزی را می بیند که آن را در قلب خود حمل می کند . . .
(گوته)
اینکه ما گمان میکنیم بعضی چیزها محال است
بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشیم . . .
میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است
آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد . . .
.
تبسم بدون اینکه دهنده اش را فقیر کند گیرنده اش را ثروتمند می کند . . .
به ندرت به آنچه که داریم می اندیشیم
در حالی که پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم . . .
و اما چند یاد آوری قدیمی
خیلی جالبه : از سوسک می ترسیم
ولی از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی ترسیم . . .
از عنکبوت می ترسیم
از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمی ترسیم . . .
از شکستن لیوان می ترسیم
از شکستن دل آدما نمی ترسیم . . .
از اینکه بهمون خیانت کنند می ترسیم
از خیانت به دیگران نمی ترسیم
دلت را از "شیشه" بساز ولی به سنگها بگو دلم از "فولاد" است . . .
.
دائم شکر گذار خدا باشیم که :
شاید بدترین شرایط زندگی ما ، برای دیگران آرزو باشد . . .
انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
.
دوستی مدتش مهم نیست ، دوامش مهمه
دوری و نزدیکیش مهم نیست ، یادش مهمه . . .
.
مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد
دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست
اینقدر می خنداندت تا غمت یادت برود
مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم . . .
.
گاهی اوقات
برای فرار از تمامی کلیشه ها
انقدر بر خلاف جهت حرکت می کنیم، که خود کلیشه می شویم . . .
.
اشتباهات انسان، در ابتدا رهگذرند
سپس میهمان می شوند
و بعد صاحبخانه . . .
تاحالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید؟
و فکر کنید یه روزی - کی میدونه چه وقت - شاید به دردتون بخوره؟
تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می کنید
در آینده شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟
تا حالا شده که لباسهاتون، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون و چیزای دیگه رو
که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین، انبار کنید؟
درون خودت چی؟
تا حالا شده که خاطره ی سرزنش ها، خشم ها، ترس ها و چیزای دیگه رو به خاطر بسپاری؟
دیگه نکن! تو داری بر خلاف مسیر کامیابی خودت حرکت می کنی!
باید جا باز کنی ... ، یه فضای خالی تا اجازه بده چیزای تازه به زندگیت وارد بشه.
باید خودتو از شر چیزای بی مصرفی که در تو و زندگیت هستن خلاص کنی
تا کامیابی به زندگیت وارد بشه.
قدرت این تهی بودن در اینه که هر چی که آرزوش رو داشتی ، جذب می کنه.
تا وقتی که در جسم و روح خودت احساسات بی فایده رو نگهداری،
نمی تونی جای خالی برای موقعیت های تازه بوجود بیاری.
خوبیها باید در چرخش باشن ....
کشوها، قفسه ها، اتاق کار و گاراژ رو تمیز کن.
هر چیزی رو که دیگه لازم نداری بنداز دور ...
میل به نگهداشتن چیزای بی مصرف، زندگی رو پر پیچ و تاب می کنه.
این اشیاء نیستن که چرخ زندگی تو رو به حرکت در میارن .....
به جای نگهداشتن ...
وقتی انبار می کنیم، احتمال خواستن رو تصور می کنیم ، احتمال تنگدستی رو ....
فکر می کنیم که فردا شاید لازم بشن و نمی تونیم دوباره اونا رو فراهم کنیم ...
با این فکر تو دو تا پیغام به مغزت و زندگیت می فرستی :
که به فردا اعتماد نداری ...
و اینکه تو شایسته چیزای خوب و تازه نیستی
به همین دلیل با انبار کردن چیزای بی مصرف خودتو سر پا نگه می داری
امید که صلح و کامیابی برات به ارمغان بیاره
به دل میگم شب یا سحر یادش نکن / دلم میگه دیونشم ، تو هم فراموشش نکن . . .
.
آرزو میکنم که فرو افتادن هر برگ پاییزی آمینی باشد برای آرزوهای قشنگت . . .
.
اندیشه ات را با که میپرورانی ؟
خوش به حالش ...
اما مرا همین بس که
"دوستت دارم"
.
به سراغ من اگر می آیی دگر آسوده بیا
چند وقتی ست که فولاد شده چینی نازک تنهایی من . . .
.
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند / آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند
شادم تصور میکنی وقتی ندانی / لبخندهای شادی و غم فرق دارند . . .
دلتنگ تو امروز شدم تا فردا / فردا شد و باز هم تو گفتی فردا
امروز دلم مانده و یک دنیا حرف / یک هیچ به نفع دل تو تا فردا . . .
.
بیا با هم بجنگیم ، من شکست می خورم و تو پیروز می شوی
بعد تو مرا تسخیر کن !
.
نافم را که بریدند ، فاصله ها شد تقدیر من
آری از همان وقتها شروع شد بی تو بودنم . . .
.
ز روزی که یکی دلم را برده / تب دارم مثل طفل سرما خورده
گفتارم شعر ، شعرهایم هذیان / دکتر جان بنده زنده ام یا مرده . . .
.
گر فراموشت کنم بر من حرام است زندگی / من تو را با جان خریدم کی فراموشت کنم . . .
.
نام تو رازی نوشته بر بال پروانه هاست ، گلها همه به نام تو مشهورند
آیینه های از انعکاس نام تو می خندند و من تنها برای تو می گویم ، زندگی کن تا زنده بمانم . . .
.
غم دانه دانه می افتد روی گونه هایم ، آری شور است طعم نبودنت !
.
زندگی در گذر حادثه هاست ، گاه تلخ است و گهی شیرین است
دل ما در پس این تلخی و شیرینی هاست ، صاف و صادق بماند زیباست . . .
.
گنجشک ها با این که تعدادشون خیلی زیاده بازم همدیگه رو میشناسند
اما نمیدونم توی دنیا چندتا مثل من وجود داره که تو منو فراموش کردی . . .
اج من بر سرم نیست ، تاج من در قلب من جای دارد
تاجی که به ندرت پادشاهی را از آن بهره داده اند
(شکسپیر)
داستان
شب سردی بود .... پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن ...شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت ... پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه ... رفت نزدیک تر ... چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود ... با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه ... میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش ... هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن ... برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !
پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه .... تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد ...خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت ... دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت ... چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان ...مادر جان !
پیرزن ایستاد ... برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه ... موز و پرتغال و انار ....پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه..... مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر من ... مستحق دعای خیر ...اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند ... میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد ... پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد ... قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش ... دوباره گرمش شده بود ... با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه .... پیر شی ! الهی خیر بیبینی ای شب چله مادر
بله دوستان ، شب یلدا همه دور هم در طولانی ترین شب سال سرگرم خوردن آجیل
و میوه و گرم گفتگوی های خودمون هستیم ، و دوست داریم که این شب تموم نشه !
آیا تا به حال فکر کردید کسانی هستن که توی این سرما بدون خونه و سرپناه با شکم گرسنه
از خدا میخواد این شب سرد هرچه زودتر تموم بشه . . . ؟