سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماییم و نوای بی نوایی

یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود ، خودش سایه ای ندارد .

یادمان باشد که : هرروز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را .

یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد ، عفونت است .

یادمان باشد که :در حرکت همیشه افق های تازه هست .

یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران ! تعریف کنم .

یادمان باشد که : آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند .

یادمان باشد که : حرف های کهنه از دل کهنه بر می آیند ، یادمان باشد که که دلی نو بخرم .

یادمان باشد که : فرار راه به دخمه ای می برد برای پنهان شدن نه آزادی .

یادمان باشد که : باور هایم شاید دروغ باشند .

یادمان باشد که : لبخندم را توى آیینه جا نگذارم .

یادمان باشد که : آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته اند و او را راه می برند .

یادمان باشد که : لزومی ندارد همانقدر که تو برای من عزیزی ، من هم برایت عزیز باشم .

یادمان باشد که : محبتی که به دیگری می کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد .

یادمان باشد که : برای دیدن باید نگاه کرد ، نه نگاه !

یادمان باشد که : اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید .

یادمان باشد که : دلخوشی ها هیچکدام ماندگار نیستند .

یادمان باشد که : تا وقتی اوضاع بدتر نشده ! یعنی همه چیز رو به راه است .

یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها .

یادمان باشد که : آرامش جایی فراتر از ما نیست .

یادمان باشد که : من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم .
یادمان باشد که : برای پاسخ دادن به احمق ، باید احمق بود !

یادمان باشد که : در خسته ترین ثانیه های عمر هم هنوز رمقی برای انجام برخی کارهای کوچک هست!

یادمان باشد که : لازم است گاهی با خودم رو راست تر از این باشم که هستم .

یادمان باشد که : سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشته اند ، هرکسی سهم خودش را می آفریند .

یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود، به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست .

یادمان باشد که : پیش ترها چیز هایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند .

یادمان باشد که : آنچه امروز برایم مهم است ، فردا نخواهد بود .

یادمان باشد که : نیازمند کمک اند آنها که منتظر کمکشان نشسته ایم .

یادمان باشد که : من « از این به بعد » هستم ، نه « تا به حال » .

یادمان باشد که : هرگر به تمامی نا امید نمی شوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی .

یادمان باشد که : غیر قابل تحمل وجود ندارد .

یادمان باشد که : گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد .

یادمان باشد که : خوبی آنچه که ندارم اینست که نگران از دست دادن اش نخواهم بود .

یادمان باشد که : با یک نگاه هم ممکن است بشکنند دل های نازک .

یادمان باشد که : بجز خاطره ای هیچ نمی ماند .

یادمان باشد که : وظیفه ی من اینست: «حمل باری که خودم هستم» تا آخر راه .

یادمان باشد که : منتظر ِ تنها یک جرقه است ، انبار مهمات .

یادمان باشد که : کار رهگذر عبور است ، گاهی بر می گردد ، گاهی نه .

یادمان باشد که : در هر یقینی می توان شک کرد و این تکاپوی خرد است .

یادمان باشد که :همیشه چند قدم آخر است که سخت ترین قسمت راه است .

یادمان باشد که : امید ، خوشبختانه از دست دادنی نیست .

یادمان باشد که : به جستجوى راه باشم ، نه همراه .

یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها


نظر

زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند …

برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم … !

اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!

دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!

سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!

چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!

پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!

ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!

هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !

هشتم، …

ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید … !


نظر

 نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبارست

   به علت نبود چرت و پرت برای ارسال , پیشاپیش سال نو را تبریک میگوییم ستاد بی کاران یاهو مسنجر

  خیال میکردم عشق عروسکی است که میتوان با آن بازی کرد ولی افسوس اکنون که معنی عشق را درک کرده ام فهمیده ام که خود عروسکی هستم بازیچه دست سرنوشت

   یک مورچه و یک زرافه باهم ازدواج می کنند شب عروسی مورچه گم می شه بعد از یک هفته پیداش می شه بعد زرافه بهش می گه این همه مدت کجا بودی مورچه می گه :تو راه بودم که بیام بوست کنم

   آن زمان که دستانم را لمس کردی...جای انگشتانت بر شیشه قلبم حک شد.آن زمان که در چشمانم خیره گشتی، تاریکی قلبم با روشنایی وجودت درخشش گرفت و گوشه گوشه پهنای این صندوقچه را من خود با زبان خویش برایت خواندم. باور کن که تمامی موجودی این صندوقچه از آن توست

   پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم برگی حکم داشتم و دیگر هر چه بود ضعیف بود و پایین ! بازی شروع شد حاکم او بود و من محکوم همه برگهایم رفتند و سر برگ بیش نماند برگی از جنس وفا رو کرد من بالاتر آمدم بازی در دست من افتاد عشق آمدم با حکم عشوه و ناز برید و حکم آمد از جنس چشم سیاهش زندگی حکم من پایین بود و باختم

   عرض سلام به بلندی بیل و به محکمی کلنگ به گردی استامبلی به سرعت فرغون به تیزی شاقول به انعطاف پذیری طناب به لبریزی دوغاب به سفیدی سیمان سفید به صافی ماله به قشنگی کمچه به وسعت بشکه به معرفت عمله به قدرت کارگر به ظرافت گچ کار به لطافت معمار به شجاعت صاحب کار به رشادت مهندس به صلابت جوش کار به محبت صافکار به رفاقت همکار

   زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می‌گذرد... آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد

   وقتی می خوای برایت پیش خدادعاکنم نمی گویم هیچ وقت آسمان دلت ابری نشود.آخردلی که ابری نشودآسمانش قشنگ وتروتازه نمی شود.امادعامی کنم گاهی اوقات وبه اندازه ایی بارانی شوی بارانی بهاری که رعدوبرقهای دهشتناک آنرادلهره آورنکند.بارانی که بتوان زیرنم نم آن بدون چتربادوست خلوت کرد

   چه مغرورانه اشک ریختیم چه مغرورانه سکوت کردیم چه مغرورانه التماس کردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم

   عزیزم ! هر کسی غیر من بهت « میگه دوست دارم »باور نکن ! آخه رویا تو تنها کسی هستی که می پرستم . مریم من واقعا واست میمرم . میدونی چیه زهرا ؟ اصلا زندگیم بدون تو فایده نداره ! خدا شاهده سیمین , شب ها از عشقت خواب ندارم . مامانم میگه فکر ناهید دیوونه ات کرده ! هر چی بهش میگم من غیر از سپیده کسی رو نمیخوام باورش نمیشه ! تو بگو عاطفه جونم ! باید چیکار کنم ؟


نظر

نه دل در دست محبوبی گرفتار، نه سردرکوچه باغی برسردار، از این بیهوده گردیدن چه حاصل؟، پیاده می شوم، دنیا نگهدار

   شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت، باید اینجور نوشت، هر گلی هم باشی، چه شقایق چه گل پیچک و یاس، زندگی اجبارست

   من در این کلبه خوشم، تو در ان اوج که هستی خوش باش، من به عشق تو خوشم، تو به عشق هر که هستی خوش باش

   ای که از درد دلم با خبری ، قرص دل درد مرا کی می خری؟

   روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت، هر کسی غصه اینکه چه می کرد نداشت، چشم سادگی از لطف زمین می جوشید، خودمانیم زمین این همه نا مرد نداشت

   کلاس عشق ما دفتر ندارد، شراب عاشقی ساغر ندارد، بدو گفتم که مجنون تو هستم، هنوز آن بی وفا باور ندارد

   ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟

هر دم به هوای دل ما می آیی

باز آی و قدم به روی چشمم بگذار

چون اشک به چشمم آشنا می آیی

   تصویر چشمان تو را در رویا ها کشیدم، باغ گلی از جنس نیلوفر کشیدم، تو گم شدی در جاده های ساکت و دور، من هم به دنبال نفس هایت دویدم

   باز در کلبه ی عشق،  عکس تو مرا ابری کرد، عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک ، چشم مرا جاری کرد

   شیشه ها شکستنیست، زندگی گذشتنیست، این فقط محبت است، که همیشه ماندنیست

   تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلم ، میتوان گفت که من چلچله لال توام، مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف ، سخت محتاج به گرمای پر و بال توام

   راز دل با کس نگفتم چون ندارم محرمی ، هر که را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم ، راز دل با آب گفتم تا نگوید با کسی ، عاقبت ورد زبان ماهی دریا شدم

   من آن رودم که تنها آب دارم ، نگاهی خسته و بی تاب دارم ، من عشق نور دارم در دل اما ، فقط تصویری از مهتاب دارم

   فریاد من از داغ توست ، بیهوده خاموشم مکن ، حالا که یادت میکنم ، دیگر فراموشم مکن ، همرنگ دریا کن مرا ، یکبار معنا کن مرا

اگه یه خودکار داشتی که فقط اندازه ی نوشتن یک جمله جوهر داشت باهاش چی مینوشتی؟ خدایا دوست دارم

   همیشه واسه گلی خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسید یادش باشه ریشش کجاست

   سقف آرزوهایت را تا جائی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن نصب کنی

   نماز وقت خداست انرا به دیگران ندهیم

   نگاه ما به زندگی و کردار ما تعیین کننده ی حوادثی است که بر ما می گذرد

   احترام، همان عشق است در تنپوشی ساده

   آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهی شد که امروز بدان فکر می کنی

   کعبه را گفتم تو از خاکی منم خاک، چرا باید به دور تو بگردم ؟ ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی، برو با دل بیا، تا من بگردم

   آدمها چه راحت با جابجایی یک نقطه از خدا جدا میشوند

   هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد ، اما همه آنها دوست دارند به بهشت بروند، اما ای انسانها، برای رفتن به بهشت ، اول باید مرد

   کاغذ سفید را هر چه قدر هم که تمیز و زیبا باشد کسی قاب نمی گیرد ، برای ماندگاری در ذهن ها باید حرفی برای گفتن داشت

   خدایا من اگر بد کنم تورا بنده دیگر بسیار است تو اگر با من مدارا نکنی مرا خدایی دیگر کجاست؟

   بیهوده متاز که مقصد خاک است

   خدایا ، من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری!

من تویی دارم ولی تو خودی نداری

شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور


نظر

اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟ 

           

           کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟ 

             

                            چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ 

  

آری... 

 

بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود ! 

 

« دکتر علی شریعتی »